The cautious captain of a small ship had to go along a coast with which he was unfamiliar, so he tried to find a qualified pilot to guide him. He went ashore in one of the small ports where his ship stopped, and a local fisherman pretended that he was one because he needed some money. The captain took him on board and let him tell him where to steer the ship. After half an hour the captain began to suspect that the fisherman did not really know what he was doing or where he was going so he said to him,' are you sure you are a qualified pilot? 'Oh, yes' answered the fisherman.' I know every rock on this part of the coast.' Suddenly there was a terrible tearing sound from under the ship. At once the fisherman added," and that's one of them."

ترجمه(اگر در این ترجمه نقصی می بینید خوشحال میشم تذکر بدید):

کاپیتان هوشیارِ یک کشتی کوچک مجبور بود در امتداد ساحل دریایی که ناآشنا بود حرکت کند. به همین دلیل سعی کرد یک ناخدای شایسته پیدا کند تا او را راهنمایی کند. او کنار یکی از بندرهای کوچکی که کشتی اش توفق کرد، رفت. یک ماهیگیر محلی طوری وانمود کرد که یک ناخدای شایسته است زیرا به مقداری پول احتیاج داشت. ناخدا او را به هیئت مدیره برد و اجازه داد که به او بگوید کشتی را کجا هدایت کند.بعد از نیم ساعت کاپیتان شروع به (بد)گمانی کرد که ماهیگیر واقعا نمیداند چه می کند و به کجا می رود. پس به او گفت: آیا مطمئنی یک ناخدا شایسته هستی؟ ماهیگیر جواب داد: بله من همه سخره های ساحل را می شناسم. ناگهان صدا پاره شدن از زیر کشتی آمد. به یکباره ماهیگیر افزود: و آن یکی از همین سخره هاست