دانلود رایگان کتاب جعبه سیاه داروین در نقد نظریه تکامل به زبان اصلی

جعبه سیاه داروین

این کتاب در نقد نظریه تکامل نوشته شده است. در این کتاب به‌صورت علمی به وجود برخی موجودات و ساختارهای موجودات زنده استناد شده که از قوانین تکامل تدریجی تبعیت نکرده است. متأسفانه ازآنجاکه داروینیسم و تکامل در محافل علمی به‌صورت بت پرستیده می‌شود در برخورد با چنین کتاب‌هایی از عناوینی همچون کتاب غیرعلمی و شبه‌علمی استفاده می‌شود.ازاین‌رو توضیح کوچکی پیرامون ادعای این کتاب و نقدی که جناب داوکینز به آن داشته و نقد ما به داوکینز ارائه می‌شود.

بعضی دستگاه‌های دارای اجزای متعددی هستند، اجزای این دست گاه به دودسته تقسیم می‌شود برخی از این اجزاء مهم‌اند اما ضروری نیستند یعنی این‌طور نیست که اگر نباشند آن دستگاه کلاً از کار بیفتد و بی‌فایده شود. اما برخی از اجزاء به‌گونه‌ای هستند  که فقط و فقط در صورت وجود تک‌تک آن‌ها دستگاه قادر به کار کردن است، به شکلی که شما نمی‌توانید یکی از اجزای آن‌ها را از آن‌ها جدا کرده و دستگاه کماکان قادر به کار کردن باشد. به‌عنوان‌مثال می‌توانید یک موتور خودرو را در نظر بگیرید که برای حرکت نیازمند تمامی اجزای ضروری خود – و حتی برخی از اجزاء بیرون از خود- است. پیچیدگی‌های موجود در این دستگاه‌ها را اصطلاحاً پیچیدگی‌های کاهش ناپذیر می‌نامند. این ساختارها طبق قوانین تکامل نمی‌توانند به‌صورت تدریجی به وجود آمده باشند. مثلاً فرض کنیم دستگاه زنده‌ای دارای 50 جزء ضروری است که اگر هرکدام از اجزاء را نداشته باشد دستگاه به‌کلی از کار می‌افتد. در چنین صورتی اگر فرض کنیم این اجزاء در طول زمان و به‌صورت تدریجی می‌خواسته‌اند کنار هم قرار بگیرند، مثلاً ابتدا 5 جزء از این 50 جزء به وجود آمده باشد، این دستگاه عملاً فایده‌ای برای ارگانیزم زنده نداشته درنتیجه طبق قانون انتخاب طبیعی که منجر به حذف اعضاء و دستگاه‌های غیرمفید می‌شود، باید همه این پنج جزء به علت غیرمفید بودن حذف شود. بنابراین تدریج زمانی نه‌تنها برای این اجزاء مفید نخواهد بود، بلکه منجر به حذف آن خواهد شد.

وجود بخش‌های وابسته به هم در سیستم بینایی، ازجمله خود اجزاء چشم، سیستم عصبی مرتبط کننده چشم با مغز و نخاع که خود دارای اجزاء بسیاری است، شکل جمجمه، پوست صورت و دیگر مواردی که نبودن آن‌ها و یا ویژگی خاص آن‌ها باعث کوری می‌شود - نمی‌تواند برای جاندار مفید باشد مگر اینکه به‌یک‌باره در کنار هم موجود باشد در غیر این صورت اندام زائد به شمار آمده و باید در فرآیند انتخاب طبیعی تدریجی در نسل‌های آتی حذف می‌شدند درنتیجه هیچ‌گاه نباید سیستم بینایی به وجود می‌آمد.

داوکینز ملحد زیست‌شناس که به گفته خود اعتقاد به تکامل منجر به کفر او شده است در جواب می‌گوید:

این پرسش‌ها که «نصف یک‌چشم به چه‌کار می‌آید؟» و یا «نصف یک بال به چه‌کار می‌آید؟» نمونه‌هایی از برهان «پیچیدگی فرونکاستنی» هستند. یک واحد کارکردی را هنگامی دارای پیچیدگی فرونکاستنی می‌دانیم که برداشتن یکی از اجزای آن واحد، موجب اختلال کلی در کارکرد آن شود. این برهان فرض می‌گیرد که چشم و بال پیچیدگی فرونکاستنی دارند. اما همین‌که یک‌لحظه بیندیشیم، بی‌درنگ مغالطه را درمی‌یابیم. اگر عدسی چشم یک بیمار مبتلا به آب‌مروارید را با جراحی برداریم، او دیگر بدون عینک نمی‌تواند تصاویر را به‌وضوح ببیند، اما آن‌قدر بینایی دارد که با درخت برخورد نکند و یا از صخره فرونیفتد.

اگر بخواهیم برای کاربرد چشم هم مثالی مشابه کاربرد بال‌های ناقص هنگام افتادن از درختان با ارتفاعات مختلف بزنیم، به‌راحتی می‌توانیم موقعیت‌هایی را تصور کنیم که در آن‌ها نصف یک‌چشم، جان جانور را نجات می‌دهد، درحالی‌که ۴۹ درصد آن چشم چنین نمی‌کند. این شیب‌های ملایم تکاملی چشم را می‌توان در تغییرات شرایط نوری، و تغییرات فاصلهٔ تشخیص شکارچی – یا شکار– یافت؛ و درست مانند وضعیت بال‌ها و سطوح پروازی، حالت‌های میانی چشم هم نه‌تنها قابل‌تصورند، بلکه در سراسر دنیای وحش فراوان‌اند. کِرم پَهن، چشمی دارد که با هر معیار معقولی، محقرتر از نصف چشم انسان است. حلزون دریایی ناوتیلوس چشمی دارد که در میانهٔ راه چشم کرم پَهن و چشم انسان است. برخلاف چشم کرِم پَهن که فقط نور و سایه را تشخیص می‌دهد، اما تصاویر را نمی‌تواند ببیند، چشم ناوتیلوس شبیه دوربینی بی‌عدسی است که می‌تواند یک تصویر حقیقی بسازد؛ اما تصویر آن در مقایسه با تصویر چشم ما تیره‌وتار است. هیچ آدم عاقلی نمی‌تواند انکار کند که چشم داشتن برای این جانور بی مهره و بسیاری جانوران دیگر، بهتر از چشم نداشتن است و همگی این چشم‌ها درجایی روی این شیب پیوسته و ملایم به‌سوی قلهٔ محال جای می‌گیرند. بر روی این شیب، چشم ما نزدیک به یک قله‌است – هرچند نه مرتفع‌ترین قله، اما یکی از مرتفع‌ترین قله‌ها.

اما این جواب داوکینز خود دارای مغالطه واضح بوده و به رویگردانی از اصول تکامل و پناه بردن به تخیلات و اما و اگر های بی دلیل است مبتلا زیرا:

مغالطه داوکینز آنجاست که داوکینز ابتدا ادعای طرف مقابل خود را تحریف کرده سپس به ادعای تحریف شده پاسخ می‌دهد. فرضی که مخالفان تکامل مطرح می‌کنند چشمی است که یک یا چند رکن اساسی را نداشته باشد به‌طوری‌که منجر به کوری مطلق (100% ) گردد نه کوری نسبی (چنانکه داوکینز نسبت می‌دهد). مثلاً اگر همه ساختار چشم فراهم بود اما سیستم عصبی دریافتی‌های چشم را به مغز نمی‌رساند وجود چشم بی‌فایده بود. و یا اینکه سیستم عصبی وجود می‌داشت اما در جمجمه انسان جایی برای چشم در نظر گرفته نمی‌شد و یا پوست صورت چشم را کاملاً می‌پوشاند، و یا اینکه برخی از اجزاء اساسی خود چشم وجود نمی‌داشت و دیگر فرض‌های بسیار زیادی که با نبود یک یا چند جز اساسی از کل سیستم بینایی، کوری مطلق حاصل می‌شد. وقتی همه این اعضا درآن‌واحد برای دیدن ضروری هستند نمی‌توانند در فرایند بسیاری طولانی تکامل هرکدام جداگانه به وجود آمده باشند زیرا در چنین صورتی چشم و دیگر اعضای مرتبط، به علت مفید نبودن توسط همین طبیعت باید حذف می‌شد.

به‌عبارت‌دیگر آنچه مخالفان تکامل مطرح می‌کنند فرضی نیست که نبود اجزاء اساسی چشم به کم بینایی منجر شود بلکه فرض در این است که نبود برخی از اجزا اساسی منجر به کوری مطلق شود.

اما مغالطه دیگری که در این استدلال وجود دارد پناه بردن به احتمالات در مسائل علمی است. اگر این شیوه‌ای که داوکینز برای توجیه اندام‌های ناقص می‌آورد پذیرفته باشد می‌توان به کل جریان تکامل این اشکال را وارد کرد که هیچ اندامی نباید در اثر فرگشت از بین می‌رفت زیرا برای هر اندامی به‌هرحال می‌توان فوایدی را مطرح کرد. اگر قرار باشد که صرفاً احتمال یک فایده بسیار نادر و خیالی باعث حذف نشدن عضوی شود می‌توان در مورد بسیاری از اندام‌های انسان و دیگر حیوانات که ادعا می‌شود در اثر تکامل حذف‌شده‌اند نیز چنین فرضی کرد. برخی تکامل‌گرایان مدعی هستند اجداد انسان‌ها دارای دم بوده‌اند اما در اثر تکامل و مفید نبودن برای انسان حذف شده است. طبق رویه جناب داوکینز می‌توان در نقد حذف دم گفت: داشتن دم به انسان‌های اولیه کمک می‌کرد که اگر از درختی سقوط کردند با گره زدن دم خود به شاخه‌ها، از افتادن خود جلوگیری کنند و یا هنگامی‌که روی درخت هستند علاوه بر دست‌ها همانند میمون‌ها از دم خود نیز برای نگهداری خود استفاده کنند بنابراین نباید دم انسان حذف می‌شد. به‌طورکلی هر عضوی که از ابتدای تکامل در هر موجودی حذف‌شده، طبق این شیوه داوکینز می‌توان مفید دانست درنتیجه نباید حذف می‌شد.

بنابراین روند تدریجی تکامل نمی‌تواند توضیحی منطقی پیرامون پیدایش دستگاه‌های پیچیده کاهش ناپذیر ارائه کند. البته ما آماده شنیدن و دیدن و انتشار نقدها و مطالب مخاطبین هستیم.

زهره رجبی / دانشجوی دانشگاه ادیان