کیهانماجرای مصوبه اخیر سنای آمریکا و رای به تمدید ده ساله تحریم‌های ضد ایرانی، برای چندمین بار برجام را نقض کرد و شیفته‌ترین شیفتگان برجام و آمریکا را هم وادار به اعتراف و اقرار کرد.
در این‌باره کم و بیش گفته شده و اصل موضوع به قدر کافی روشن است. اما خوب است از منظری دیگر هم به موضوع نگاه شود.
در یک سوی این ماجرا، آمریکایی است که سابقه دیرینه دشمنی او با انقلاب اسلامی بر کسی پوشیده نیست. از آمریکا جز آنچه در این سال‌ها کرده انتظاری نیست. جز آنچه چند روز قبل در تحمیل تحریم‌های جدید کرد، جز جنایت و وحشیگری!
این آمریکاست و هرکه تعریفی جز این از آمریکا دارد باید فکری بکند و در تحلیل‌هایش تجدید نظر کند. مخاطب این سخن هم کسانی نیستند که خود را و رگ و خونشان را آمریکا می‌دانند، آنها را خداوند در قرآن کریم روشن کرده است: «ذرهم فی خوضهم یلعبون» بلکه روی سخن با کسانی است که بر اثر تبلیغ و صحنه‌آرایی، دشمن را دوست می‌بینند.
اما این ماجرا به جز آمریکا، یک روی دیگر هم دارد و آن کسانی هستند که راه برون‌رفت از مشکلات را، کنار آمدن با آمریکا می‌دانستند و بعضا هنوز هم می‌دانند. اینجا مراد شخص خاص یا گروه معینی نیست و خواهید دید که بحث بر سر یک تفکر است.
آنچه اتفاق افتاد، ناشی از این تفکر بود که «آمریکا می‌تواند همه مشکلات ما را حل کند.» این سخن را مستقیم و غیرمستقیم، بارها و بارها شنیدیم و خواندیم!
قرار شد در پی مذاکرات هسته‌ای، بیکاری، بی‌آبی و خشکسالی، بدی آب و هوا، تورم، رکود تولید، تحریم و... همه و همه رخت بربندد و تمام شود!
قرار شد بپذیریم که خودمان عرضه کاری نداریم و نمی‌توانیم از عهده ساده‌ترین کارها برآییم، حتی آشپزی و بسته‌بندی غذا هم بلد نیستیم! بنابراین رفتیم و اتریشی‌ها را آوردیم و از آنها خواستیم برای مسافران قطار، غذا درست کنند!
خب! همه این مسیر طی شد. مردم بابت این وعده‌ها هزینه دادند. مدت زیادی از عمر دولت صرف این مسائل شد. به لحاظ اعتباری، مردم ما در مقابل بیگانگان تحقیر شدند. به لحاظ مالی هم بخش‌های عظیمی از ثروت ملی با بتن پر شد و بالاتر از همه، روحیه اعتماد به نفس و «ما می‌توانیم» سرکوب شد.
 این مسیر به طور کامل طی شد. همه راه‌های ممکن رفته شد، همه آزمون و خطاهای ممکن، همه امیدهای مختلف، همه احتمالات گوناگون و همه شگردهای مذاکره و .... همه و همه به کار گرفته شد تا از این مسیر، دستاوردی برای کشور حاصل شود.
اما فرجام کار آن شد که ما همه کار کردیم و آنها برگشتند به نقطه اول و ما را دوباره تحریم کردند!
اکنون باید برگشت و علت‌یابی کرد، فهمید چه اتفاقی افتاد که به این نقطه رسیدیم؟ آیا در روند مذاکرات خدشه و خللی وجود داشت؟ آیا زمان کافی در اختیارمان نبود؟ آیا دانش مذاکره‌کنندگان کافی نبود؟ آیا تیم مذاکره‌کننده از همراهی و مشاوره اندیشمندان بی‌بهره بود؟ آیا....
هریک از این اتفاقات، قطعا می‌تواند در شکست یا پیروزی یک مذاکره نقش داشته باشد. کوچکترین غفلت، می‌تواند یک مذاکره برده را به یک تراژدی باخته تبدیل کند. به عنوان نمونه، یک مذاکره‌کننده ارشد آمریکایی سالها قبل در روایتی از مذاکرات الجزایر ادعایی عجیب مطرح کرده بود. وی به یکی از نشریات مشهور آمریکا گفته بود: «مذاکرات با تیم ایرانی از ساعت پنج عصر آغاز شد. ابتدا ما طرح پیشنهادی خود را دادیم و بحث شد و ایرانی‌ها آن را رد کردند. سپس طرح پیشنهادی خودشان را ارائه کردند. تا ساعت سه صبح بر روی طرح ایران چانه‌زنی کردیم و سرانجام با اکراه آن را پذیرفتیم. ایرانی‌ها خوشحال و ما افسرده بودیم. متن نهایی را تایپ و امضا کردیم و برای امضا به طرف ایرانی دادیم. آنها متن را امضا کردند. متنی که عین متن اولیه ما بود و هیچ نسبتی با مذاکرات چند ساعته و چانه زنی ایرانی‌ها نداشت! بله آنها نخوانده امضا کرده بودند! آن شب و آن لحظات،‌ سخت‌ترین ساعات عمرم بود، اما بعد از این پیروزی، تا صبح با همکارانم میگساری کردیم و رقصیدیم»!
فارغ از اینکه این ادعا تا چه حد واقعیت داشته باشد، نشان دهنده این است که غفلت از کید حریف، چه عواقبی در پی دارد. اما آیا در این مذاکرات هم همین امر رخ داد و یکی از فروض پیش گفته باعث رسیدن به وضع اخیر شد؟
باید گفت اینجا وضع فرق می‌کند و مشکل مبنایی بود نه در صورتبندی‌های متعارف جریان مذاکره.
به این معنی که اگر همه چیز یک مذاکره به معنی واقعی کلمه برای پیروزی فراهم بود بازهم این اتفاق می‌افتاد! چرا!؟
راز آن یک جمله بیشتر نیست؛ «دل بستن به کدخدا بجای دل بستن به خدا»!
خداوند متعال در حدیث قدسی به پیامبرش می‌فرماید: «به عزت و جلال و بزرگواری و جایگاه رفیع عرشم سوگند، امید هر کس را که به جز به من امیدوار باشد حتماً و حتماً به وسیله‌ای ناامید خواهم کرد... آیا در سختی‌ها جز مرا آرزو می‌کنید؟ و حال آنکه سختی‌ها همه بدست من است و به کسی به جز من امید بسته‌اید؟ و درِ خانه غیر مرا می‌زنید؟ و حال آنکه کلید درهای بسته بدست من است و درِ خانه من به روی هر کسی که مرا بخواند باز است»
این تفکر از ابتدا اشتباه بود که به جای تکیه به خدا و نعمت خدادادی او یعنی ملتی که همه چیزش را برای اسلام و انقلاب در طبق اخلاص گذاشته، به سراغ شیطان برویم و امید گشایش از او داشته باشیم.
در چنین شرایطی، تغییر تاکتیک و هزار کار دیگر، مانند آن است که کسی بخواهد «گوشت خوک را با ذبح شرعی حلال کند»!
کاری که همین حالا هم برخی زمزمه آن را می‌کنند و دلشان می‌خواهد آزموده را بار دیگر و در پوشش و قالبی دیگر بیازمایند!
اکنون تنها چاره کار و یگانه راه برون رفت از وضع موجود، نه اصلاح روش مذاکراتی، که بازگشت به نقطه آغازین و صحیح است. بازگشت به نسخه شفابخش امام راحل که مسئولان را دردمندانه و پدرانه به آن خوانده بود؛ «دولت واقعاً باید با تمام قدرت آن طوری که علی - علیه السلام- برای محرومین دل می‌سوزاند .... مثل یک پدری که بچه‌هایش اگر گرسنه بمانند، چطور با دل افسرده دنبال این می‌رود که آنها را سیر بکند، یک دولت تابع امیرالمؤمنین باید این طور باشد.» (صحیفه امام، ج 18، ص 15) تنها چاره کار، بازگشت به مسیر اقتصاد مقاومتی و تکیه بر توان داخلی است. راهی که سالهاست رهبر انقلاب بر آن پای می‌فشارند و کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد.
تنها راه همین است. این یک دو راهی تعیین‌کننده است. راه اول تجربه شد و ثمره آن پیش روی مردم است. در راه اول، مردم نقشی ندارند. فقرا باید از بین بروند، جوانان و متخصصان داخلی بدرد نمی‌خورند و نباید از توان و دانش آنها بهره‌ای برد، دزدی و فساد امری طبیعی و سرریز پروژه‌های بزرگ است، هرچه تخصص و توان وهنر و سرمایه است، آنسوی مرزها و در دست غربی‌هاست و .... و ما باید برای بدست آوردن آن، مدام امتیاز بدهیم!
اما در راه دوم، مردم محور همه چیز هستند، جوان نخبه، سربار نیست، سرمایه مهم ملی است و... و خدا، قادر مطلق است.
راه دوم یک بار تجربه شده و به خوبی جواب داده است. سال‌های اول انقلاب، سال‌هایی بود که مردم، این راه نورانی را با همه وجود تجربه کردند. آن روزها نه از مدیران نجومی خبری بود و نه از آرزوی ارتباط با غرب! نه سخنی از وجوب سرمایه‌گذاری خارجی بود و نه اخمی به جوان متخصص داخلی! آن روزها جهاد سازندگی بود و عمران و آبادانی ایران. سپاه بود و امنیت یک ملت. با همان نهادهای انقلابی، خدماتی به مردم شد که هنوز بعد از سال‌ها، خاطره خوش آن در ذهن‌ها باقی است.
آن راه را دوباره باید رفت.

حسین شمسیان/کیهان/ خبرها